اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ. و اسْمَعْ دُعائي إِذا دَعَوْتُك و اسْمَعْ نِدائي إِذا نادَيْتُك. و أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذا ناجَيْتُك. فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَيْك. و وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْك. مُسْتَكيناً لَك. مُتَضَرِّعاً اِلَيْك. راجِياً لِما لَدَيْكَ ثَوابي. و تَعْلَمُ ما في نَفْسي. و تَخْبُرُ حاجَتي. و تَعْرِفُ ضَميري و لايَخْفىٰ عَلَيْكَ اَمْرُ مُنْقَلَبي و مَثْواي. و ما اُريدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقي. و أَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتي. و أَرْجوهُ لِعاقِبَتي. و قَدْ جَرَتْ مَقاديرُكَ عَلَيَّ يا سَيِّدي. فيما يَكونُ مِنّي اِلىٰ آخِرِ عُمْري مِنْ سَريرَتي و عَلانِيَتي. و بِيَدِكَ لا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيادَتي و نَقْصي و نَفْعي و ضَرّي.
خداوندا: بر محمّد و آلش درود فرست. و هم اکنون که به درگاهت آمده ام و تو را می خوانم دعایم را بشنو، و هم اینک که به زاری افتاده ام و تو را فرا می خوانم به فریادم برس، و در این حال که می خواهم با تو مناجات و راز و نیاز کنم نقاب از چهرۀ رحمتت برگیر، و به من رخ بنمای، که من از جهان و جهانیان گریخته ام، و به تو پناه آورده ام، و در پیشگاهت ایستاده ام. خود را در برابر تو بی اندازه کوچک می بینم، و راهی جز عجز و لابه به درگاهت نمی یابم. امیدم فقط به نویدهای تُست، و تو می دانی که در جان من چه می گذرد، و از نیازمندی های من آگاهی، و از آنچه در اندیشه دارم با خبری، و شب و روز و کوشش و آسایش من لحظه ای از نظر تو پوشیده نیست. رازهایم را که می خواهم بر زبان آرم تو پیشاپیش می دانی، و نیازهایم را که می خواهم برشمارم تو یکایک می دانی، و تو می دانی که چه امیدها به سرانجام کارم بسته ام. مولای من، سرنوشت من به دست تُست، و آنچه تا آخرین نفس، آشکار و نهان، از من سر زند، در نزد تو معلوم است، و افزایش و کاهش و سود و زیان من، تنها و تنها به دست تُست.
خدای من. این بیچارگی و درماندگی من، و آن مقام والای خداوندی تو. بنده ای چون من در برابر معبودی چون تو، چه می تواند بگوید؟ و چه باید بگوید؟
آنچه بگویم تو از پیش می دانی، ولیکن باید بگویم، زیرا اگر نگویم، و دست نیاز به درگاهت برندارم، مرا از درگه رحمتت می رانی، و در شمار بندگانت نمی آوری. چه کنم؟ و چه می توانم بکنم؟ جز آنکه خواسته های کوچکم را که تو یکایک می دانی، و در برابر عظمت بخشش و عطای تو چیزی به حساب نمی آید، بر زبان آرم، و آنها را بهانۀ راز و نیاز با تو سازم.
اِلٰهي. اِنْ حَرَمْتَني، فَمَنْ ذَاالَّذي يَرْزُقُني. و اِنْ خَذَلْتَني، فَمَنْ ذَاالَّذي يَنْصُرُني.
خدای من. اگر تو مرا محروم گردانی، کیست که بتواند به من روزی دهد؟! و اگر تو از من حمایت نکنی کیست که مرا یاری کند؟!
اِلٰهي. أَعوذُبِكَ مِنْ غَضَبِك، و حُلولِ سَخَطِك.
خدای من. از غضب تو، و سر رسیدن کیفر تو، به تو پناه آورده ام.
خدای من. کجا پناهنده شوم، و به چه کسی پناه برم، که بتواند مرا از خشم و کیفر تو امان دهد؟! کیست که بتواند بنده ای را که تو بر او غضب کرده ای، از دست تو برهاند؟! کیست که بتواند گناهکاری را که در دادگاه عدل تو محکوم شده است، از کیفر تو معاف گرداند؟! تنها راه چاره این است که پیش از آنکه شرارۀ خشم تو خرمن هستی ام را بسوزاند، به تو پناهنده شوم و از تو بخواهم که مرا به راهی رهنمون شوی که از غضب تو در امان بمانم و مشمول عذاب و کیفر تو نگردم.
اِلٰهي. اِنْ كُنْتُ غَيْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِك. فَاَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجودَ عَلَيَّ بِفَضْلِ سِعَتِك.
خدای من. اگر من لیاقت پذیرش رحمت تو ندارم، تو خود سزاوار آن هستی که مرا مشمول فضل و رحمت بی حسابت گردانی.
آفتاب رحمت تو هنگامی که تابش می گیرد، ریز و درشت و زشت و زیبا نمی شناسد. و باران رحمت تو وقتی بارش می گیرد، شوره زار و گلستان نمی شناسد. و سیل فضل و بخشش تو زمانی که به جریان می افتد، بر سر راهش کوه های گناه را روی هم می غلطاند و می شوید و از میان می برد.
اِلٰهي. كَاَنّي بِنَفْسي واقِفَةٌ بَيْنَ يَدَيْك. و قَدْ أَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلي عَلَيْك. فَقُلْتَ ما اَنْتَ أَهْلُه. و تَغَمَّدْتَني بِعَفْوِك.
خدای من. آنچنان به رحمت تو امیدوارم، که گویا در پیشگاهت ایستاده ام، و امیدواری و توکُّل من بر سرم سایه افکنده است، و تو فرمانی را که خود سزاوار آنی صادر فرموده ای، و عفو تو سراپا وجود مرا فرا گرفته است.
خدای من. من از هم اینک، با وجود آنکه بار گناهان بر دوشم سنگینی می کند، و شعلۀ دودآلود عذاب دردناکت را بر سر راه خود می بینم، در اعماق قلبم مژدۀ عفو تو را احساس می کنم، و آنچنان به بخشایش گناهانم امیدوارم، که از هم اکنون سایۀ لطف و مرحمتت را بر سرم می نگرم.
اِلٰهي. اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلىٰ مِنْكَ بِذٰلِك. و اِنْ كانَ قَدْ دَنا أَجَلي و لَمْ يُدْنِني مِنْكَ عَمَلي. فَقَدْ جَعَلْتُ الْاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَيْكَ وَسيلَتي.
خدای من. اگر تو مرا ببخشایی، کیست که برای بخشودن سزاوارتر از تو باشد؟! و اگر پیک مرگم فرا برسد، و عمل من شایستۀ وصول به مقام قُرب تو نباشد، به یکایک گناهانم اعتراف می کنم، و اقرار به گناهان را وسیلۀ تقرُّب به تو می سازم.
خدای من. می دانم که نافرمانی و گناه، بنده را روسیاه، و از مولایش دور می گرداند. امّا این را هم می دانم که، اگر بندۀ گناهکاری چون من، به سوی مولای بخشنده ای چون تو، باز گردد، و به گناهانش اقرار کند، مسلّماً مشمول لطف و عنایت تو خواهد گشت.
اِلٰهي. قَدْ جُرْتُ عَلىٰ نَفْسي فِی النَّظَرِ لَها، فَلَهَا الْوَيْلُ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها.
خدای من. بر خویشتن ستم روا داشته ام، و آنطور که باید و شاید از خویشتن مراقبت نکرده ام، و عنان نفس سرکش را به دست نگرفته ام. اینک وای بر حال من، اگر واماندگی مرا با لطف و مرحمتت جبران نکنی، و لغزش های مرا نبخشی.
خدای من. حالا می فهمم که چه بر سرم آمده و چه سرنوشتی در انتظار من است، و یقین دارم که جز فضل و مغفرت تو نمی تواند مرا از سرانجام شومی که در پیش دارم، نجات بخشد.
تو راه راست را به من نشان دادی، و مرا از رفتن به بیراهه بر حذر داشتی. امّا من از هدایت تو روی گردانیدم، و از راه راست سربرتافتم، و به بیراهه گام نهادم، و اکنون در سراشیبی سقوط سرازیرم، و اگر به فریادم نرسی، وای به حال من! کیست که بتواند مرا از سقوط حتمی نجات دهد؟!
اِلٰهي. لَمْ يَزَلْ بِرُّكَ عَلَيَّ اَيّامَ حَياتي. فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنّي في مَماتي.
خدای من. در روزگاران زندگی پیوسته سر سفرۀ احسان تو نشسته ام، و از نعمت های تو برخوردار بوده ام. پس از مرگ نیز، فضل و احسانت را از من دریغ مفرمای.
خدای من. چگونه می توانم باور کنم که با آن همه لطف و احسانی که در دنیا بر من روا داشته ای، و این همه نعمت هایی که در این جهان به من ارزانی داشته ای، ناگهان پس از مرگ از من روی بگردانی، و مرا به حال خود واگذاری، و به بیچارگی و بی کسی و مستمندی من رحم نکنی؟! هرگز چنین گمانی به تو، ای خدای مهربان، ندارم.
اِلٰهي. كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لي بَعْدَ مَماتي. و اَنْتَ لَمْ تُوَلِّني اِلَّا الْجَميلَ في حَياتي.
خدای من. چگونه می توانم از الطاف تو که پس از مرگ فرا می گیرد نومید باشم حال آنکه در سراسر زندگی ام جز نیکی از تو ندیده ام؟!
خدای من. این جهان و آن جهان، هر دو از آن تُست، و من، هم در این سرای و هم در آن سرای، بندۀ توام. با مرگ من چه چیز عوض می شود؟ که مرگ را پایان بخشش و رحمت تو بدانم؟! هر دو جهان در نظر تو یکی، و همۀ بندگان در پیشگاه تو یکسان اند، و هم در دنیا و هم در آخرت، چشم امید همۀ آفریدگان به سوی تُست.
اِلٰهي. تَوَلَّ مِنْ اَمْري ما اَنْتَ أَهْلُه. و عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلىٰ مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُه.
خدای من. آنچنان که سزاوار خداوندی تُست، زندگانی مرا زیر نظر گیر، و بندۀ گناهکاری را که در جهل و نادانی غوطه ور شده، و آبش از سر گذشته، دریاب، و به فضل و رحمتت رهایی بخش.
خدای من. اگر چنان مقرّر فرمایی که تنها با بال و پر عمل صالح در اوج آسمان عفو و بخشش تو به پرواز درآیم، کدام عمل صالح را دارم که چنین توانی داشته باشد؟! و اگر چنان امر فرمایی که کارهای بدم را به دقّت محاسبه کنند، و کیفر یکایک آن ها را به من برسانی، جز نابودی و هلاکت چه سرنوشتی در انتظار من خواهد بود؟! مگر آنکه به فرمودۀ خودت، اعمال نیکم را در پرتو فضل عظیمت چندین برابر گردانی، و اعمال زشت و ناشایستم را با آب عفو و رحمتت بشویی، و نگذاری که در پرتگاه هولناک گناهانم سقوط کنم.
اِلٰهي. قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنوباً فِی الدُّنْيا و اَنَا اَحْوَجُ اِلىٰ سَتْرِها عَلَيَّ مِنْكَ فِی الْاُخْرىٰ.
خدای من. در دنیا گناهان بسیار کرده ام، و تو پوشانیده ای. من در آخرت به این خطاپوشی تو نیازمندترم.
خدای من. چگونه می توانم باور کنم، پروردگار مهربانی چون تو، ای خداوند کریم، که در دنیا زشتی های کردارم را پوشانیده ای، بندۀ بیچارۀ سرگردانی را چون من، در آخرت به حال خود واگذارد، و رسوایی و بدبختی او را به نظاره بنشیند؟!
اِلٰهي. قَدْ اَحْسَنْتَ اِلَيَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْها لِاَحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحینَ. فَلا تَفْضَحْني يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلىٰ رُؤُسِ الْاَشْهاد.
خدای من. تو روا نداشتی که من در دنیا، حتی در نظر خطاپوش بندگان شایسته ات، رسوا شوم. در روز قیامت هم مرا در انظار جهانیان رسوا مگردان.
اِلٰهي. جودُكَ بَسَطَ اَمَلي، و عَفْوُكَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلي.
خدای من. جود و کرم تو دامنۀ امیدواری مرا گسترش داده، و گرنه عمل صالح من هر چه باشد در برابر عفو تو بسی ناچیز است.
من به اعمال شایستۀ خویشتن دل نبسته ام، تا از سرانجام نیک زندگانی ام ناامید باشم. من به عفو و فضل تو امیدوارم که جلوه ای از آن جملۀ بندگانت را رستگار می سازد.
اِلٰهي. فَسُرَّني بِلِقائِكَ، يَوْمَ تَقْضي فيهِ بَیْنَ عِبادِك.
خدای من. فردای قیامت که میان بندگانت داوری می فرمایی، مرا به دیدار خودت شاد گردان.
خدای من. چنان کن سرانجام کارم را، که در صحرای محشر، روی آن داشته باشم که سر فراز آورم، و جلال و جبروت تو را بنگرم.
خدای من. در آن روز، آنچنان به عفو و بخشش خود امیدوارم گردان، که بتوانم دیده به دست جود و کرم تو بدوزم، و سر بر آستان فضل تو بسپارم.
اِلٰهي. اِعْتِذاري اِلَيْكَ، اِعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبولِ عُذْرِه. فَاقْبَلْ عُذْري، يا اَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ اِلَيْهِ المُسيئُون.
خدای من. در حالی برای معذرت خواهی به درگاه تو آمده ام، که از پذیرش پوزشم بی نیاز نیستم. عذرم بپذیر. ای کریم ترین عذرپذیران و ای بخشنده ترین بخشایندگان.
خدای من. من به شدّت نیازمند آنم، که بهانه هایی را که برای کردار ناپسندم آورده ام بپذیری. و اگر عذر و بهانه ام مورد قبول تو قرار نگیرد، نمی دانم چه باید بکنم؟! به کجا بروم و درد دلم را به چه کسی بگویم؟!
خدای من. من نافرمانی تو کرده ام، و تویی که باید ناسپاسی ام را کیفر دهی، یا از بازخواست معافم داری. کیست جز تو که بتواند گناه بندۀ تو را ببخشد؟!
اِلٰهي. لا تَرُدَّ حاجَتي. و لا تُخَيِّبْ طَمَعي. و لا تَقْطَعْ مِنْكَ رَجائي و اَمَلي.
خدای من. دست نیازم را تهی بر مگردان، و چشمداشت مرا به رحمتت بیهوده مدار، و رشتۀ امیدم را قطع مگردان.
اِلٰهي. لَوْ اَرَدْتَ هَواني لَمْ تَهْدِني و لَوْ اَرَدْتَ فَضيحَتِي لَمْ تُعافِني.
خدای من. اگر می خواستی سرانجام خوارم سازی، تاکنون رهنمونم نمی شدی. و اگر می خواستی بالاخره رسوایم کنی، از آغاز پرده پوشی نمی کردی.
اِلٰهي. ما اَظُنُّكَ تَرُدُّني في حاجَةٍ قَدْ اَفْنَيْتُ عُمْري في طَلَبِها مِنْك.
خدای من. گمان نمی برم، نیازمندی چون منِ مستمند را، که یک عمر در پیشگاه تو عجز و لابه کرده ام، از درگاه لطف و کرمت برانی.
خدای من. از روزی که خود را شناخته ام، و دریافته ام که بنده ای از بندگان توام، پیوسته سر بر آستان بندگی ات ساییده ام، و چشم نیاز به دست بی نیاز تو دوخته ام، و خیر و عافیت دنیا و آخرت را از تو خواسته ام، و جز تو به هیچکس روی نکرده ام، و به هیچ چیز دل نبسته ام. اینک چگونه می خواهی مرا از درگهت برانی، و سرنوشتم را به گردونۀ هلاکت بسپاری و هستی مرا به باد فنا بدهی؟! چنین گمانی، هرگز به تو، ای خدای مهربان، ندارم.
اِلٰهي. فَلَكَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً. دائِماً سَرْمَداً. يَزيدُ و لا يَبيد. كَما تُحِبُّ و تَرْضىٰ.
خدای من. سپاس و ستایش، همیشه و همیشه، از ازل تا ابد، سزاوار تُست. سپاس و ستایشی که هر لحظه فزونی گیرد، و هیچگاه پایان نپذیرد، و آنچنان باشد که تو دوست داری و بپسندی.
اِلٰهي. اِنْ أَخَذْتَني بِجُرْمي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك. و اِنْ أَخَذْتَني بِذُنُوبي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِك. و اِنْ أَدْخَلْتَنِی النّارَ اَعْلَمْتُ أَهْلَها أَنّي اُحِبُّك.
خدای من. اگر گریبان جنایت پیشه ام را به دست فرشتگان عذابت دهی، و مرا به دست آنان بسپاری، دست به دامان عفو و مغفرتت خواهم شد. و اگر در آتش دوزخم دراندازی، به همۀ دوزخیان خواهم گفت که من دوست دار تو بوده ام.
خدای من. آتش دوزخ، برای من که عمری در آتش عشق تو سوخته ام، چه می تواند باشد؟! و شعله های هول انگیز جهنم، برای دوستداران تو، چه هیبتی می تواند داشته باشد؟! منِ سوخته دل که هر کجا باشم در سوزوگدازم، آتش جهنّم با من چه کار دارد؟! به فرض هم که مرا که عاشقِ پاکباختۀ توام در آتش افکنی، آنجا هم لب از فریادهای عاشقانه فرو نمی بندم، و کاری می کنم که همۀ دوزخیان بفهمند که یکی از دوستان خدا را در آتش افکنده اند!
اِلٰهي. اِنْ كانَ صَغُرَ في جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلي فَقَدْ كَبُرَ في جَنْبِ رَجائِكَ اَمَلي.
خدای من. اگرچه در مسیر طاعت و عبادتت اعمال من بسی ناچیز است، اما در عوض امید به تو بسی روح افزا و شوق انگیز است.
اِلٰهي. كَيْفَ اَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِكَ بِالْخَيْبَةِ مَحْروماً؟ و قَدْ كانَ حُسْنُ ظَنّي بِجودِكَ، اَنْ تَقْلِبَني بِالنَّجاةِ مَرْحوماً.
خدای من. چگونه می توانم از درگاهت محروم بازگردم؟ حال آنکه به تو بس خوش گمانم، و یقین دارم که با مژدۀ رهایی و رحمت تو باز خواهم گشت؟!
اِلٰهي. و قَدْ اَفْنَيْتُ عُمْري في شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ، و اَبْلَيْتُ شَبابي في سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْك.
خدای من. عمری در بازیگوشی و خودفراموشی به سر برده ام، و جوانی را در دوری از تو در سرمستی و سرخوشیِ کودکانه تباه کرده ام.
خدای من. سرمایۀ ارزشمند عمر و سلامت و نیروی جوانی و امکانات فراوانی را که در اختیارم نهادی همه در جهت نافرمانی تو به کار گرفتم، بی آنکه بدانم چه می کنم؟! غرور جوانی چنان از خود بی خودم کرده بود که هیچ نمی فهمیدم. اینک که دیگر چیزی از عمرم باقی نمانده و در چند گامیِ مرگ قرار گرفته ام، درمی یابم که تا کنون چه کرده ام. و پشیمانی چه سود؟ که هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت. و این منم و آن حاصل عمرِ بر باد رفته ام!!
اِلٰهي. فَلَمْ اَسْتَيْقِظْ اَيّامَ اغْتِراري بِكَ، و رُكُوني اِلىٰ سَبيلِ سَخَطِك.
خدای من. در آن روزگاران غرور جوانی هیچگاه هشیار نشدم، و همواره در جهت خشم و غضب تو گام برداشتم.
خدای من. می دانستم که به دنیا آمده ام تا آن چنان که تو خواسته ای زندگی کنم، و در خطّ سیر تکاملی که تو برایم ترسیم کرده ای پیش بروم. اما نمی دانم چرا نمی فهمیدم که اعمال من با چنین هدفی سازگاری ندارد، و راهی را که برای زندگی ام انتخاب کرده ام، به خشم و غضب تو منتهی می گردد؟! اینک نیز نمی دانم چه باید بکنم؟ راهی است که طی کرده ام و به اینجا رسیده ام. در برابر خویشتن جز خشم و غضب تو نمی بینم. مگر آنکه گوشۀ چشم فضل و عنایتی به من فرمایی، تا مرا از این بیچارگی برهاند.
اِلٰهي. و اَنَا عَبْدُكَ. وَ ابْنُ عَبْدِك. قائِمٌ بَيْنَ يَدَيْك. مُتَوَسِّلٌ بِكَرَمِكَ اِلَيْك.
خدای من. اینک من بندۀ تو و فرزند بندۀ توام. در حضورت ایستاده ام و فضل و کرمت را نزد خودت به وساطت آورده ام.
اِلٰهي. اَنَا عَبْدٌ اَتَنَصَّلُ اِلَيْك مِمّا اُواجِهُكَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْيائي مِنْ نَظَرِك. و اَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْك. إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِكَرَمِك.
خدای من. من آن بندۀ توام که از بی شرمی ها و گستاخی هایم، ترسان و هراسان، به تو روی آورده ام و از تو طلب عفو می کنم، و می دانم که به مرادم می رسم، زیرا عفو و بخشش پرتو فضل و کرم تو است.
خدای من. زمانی افسار گسیخته و بی آزرم، هرکاری که می خواستم می کردم، و در اندیشۀ عقاب تو نمی افتم. نه از آن بابت که به مقام والای تو بی اعتنا بودم، بلکه از آن جهت که سرمست امید به لطف و رحمت تو بودم. اینک نیز که از تو تقاضای عفو می کنم، نه از آن رو است که گناهانم را کوچک و ناچیز می دانم، بلکه از این جهت است که از عظمت فضل و رحمتت باخبرم. و اینکه به بخشایش گناهانم امید قطعی دارم، نه از جهت شایستگی خودم، بلکه از جهت نویدهایی است که خودت به گناهکاران داده ای.
اِلٰهي. لَمْ يَكُنْ لي حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِك، اِلّا في وَقْتٍ اَيْقَظْتَني لِمَحَبَّتِك، و كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكُونَ كُنْتُ. فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالي في كَرَمِك، و لِتَطْهيرِ قَلْبي مِنْ اَوْساخِ الْغَفْلَةِ عَنْك.
خدای من. من از خود قدرتی ندارم، که بتوانم از چنگال گناهان بگریزم، مگر آنکه تو با انگشتان محبّتت مرا بنوازی، و از خواب غفلتم بیدارم سازی، و آنگاه، آن چنان که تو می خواهی باشم، و زبان به ستایشت بگشایم، و سپاس تو به جای آرم، که این بندۀ ناچیز را به مهمانخانۀ فضل و رحمتت درآوردی، و زنگارهای غفلت را از آئینۀ قلبش زدودی.
اِلٰهي. اُنْظُرْ اِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَك. و اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعونَتِكَ فَاَطاعَك. یا قَريباً لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِه. و یا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَه.
خدای من. مرا به چشم آن بنده ای بنگر، که تو او را دعوت کرده ای، و لبّیک گویان به سوی تو شتافته، و تو خود در طریق طاعت به کارش گمارده ای، و به راه عبادت تو رفته است. ای خداوندی که همیشه به بندگانت نزدیکی، و از بندگان مغرور و بی آزرم نیز دوری نمی گزینی. ای بخشنده ای که نسبت به بندگانت - که به احسان تو امیدوارند- بخل نمی ورزی.
اِلٰهي. هَبْ لي قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُه. و لِساناً يُرْفَعُ اِلَيْك صِدْقُه، و نَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّه.
خدای من. به من دلی عطا کن، که دائم در آتش اشتیاق تو بسوزد و بگدازد، و زبانی عنایت کن، که گفتار راستینش مرا به سوی تو به پرواز آرد، و دیده ای حق بین ارزانی فرمای که مرا به مقام قُرب تو رسانَد.
خدای من. قلبی که نه جایگاه تو باشد، برای من چه سود دارد؟! و زبانی که به چاپلوسی این و آن بپردازد، برای سعادت من چه کار سازد؟! و چشمی که نتواند آثار قدرت و عظمت تو را بنگرد و مرا با تو پیوند دهد به چه کار می آید؟! دستی که در راه جلب رضایت و خشنودی تو گره از کار بندگان تو نگشاید، چگونه می تواند خانۀ آخرت مرا بسازد؟! و پایی که در مسیر فرمانبرداری تو رهسپار نگردد، چگونه می خواهد در طریق نجات من قدم بردارد؟!
اِلٰهي. اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهول، و مَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذول، و مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلول.
خدای من. بنده ای که در طریق معرفت تو گام زند، جهل و نادانی برای همیشه از او فاصله گیرد و بنده ای که به تو پناهنده شود هیچگاه بی یارویاور نماند و بنده ای که تو به او روی کنی چه نگرانی دارد؟!
اِلٰهي. اِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنير. و اِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجير. و قَدْ لُذْتُ بِكَ یا اِلٰهي. فَلا تُخَيِّبْ ظَنّي مِنْ رَحْمَتِك، و لا تَحْجُبْني عَنْ رَأْفَتِك.
خدای من. بنده ای که در پرتو نور تو راه یابد، هیچگاه گمراه نگردد. و بنده ای که به تو پناهنده شود، هرگز بی پناه نماند. خدای من. من به تو پناه آورده ام. مبادا بر خلاف آنچه دربارۀ تو گمان کردم با من رفتار کنی، و مرا از فیض رحمت و رأفتت محروم گردانی.
اِلٰهي. اَقِمْني في أَهْلِ وِلايَتِكَ مُقامَ مَنْ رَجَا الزِّيادَةَ مِنْ مَحَبَّتِك.
خدای من. مرا در زمرۀ اولیاء و خاصان خویش جای ده، و آن چنان مرا در محبّتت پایدار گردان که شعلۀ آتش شوق تو در وجودم هر لحظه تیزتر گردد.
خدای من. تنها سرمایۀ من عشق به تو، و تنها دلگرمی من مناجات با تُست، و تنها امید من آن است که هر دقیقه که از عمرم می گذرد، عشق تو بیشتر در قلبم جایگزین شود، و راز و نیاز با تو برایم لذّت بیشتری داشته باشد. اولیای تو از همین راه به آن مقام رسیده اند، و این بندۀ گناهکار تو نیز امید آن دارد که با توفیق تو بتواند در این راه قدم بگذارَد.
اِلٰهي. و اَلْهِمْني وَلَهاً بِذِكْرِكَ اِلىٰ ذِكْرِك. و هِمَّتي في رَوْحٍ نَجاحٍ اَسْمائِك، و مَحَلِّ قُدْسِك.
خدای من. مرا چنان شور و نشاطی عطا کن که هیچگاه از ذکر و مناجات تو سیر نشوم، و چنان از شوق لقایت سرمستم کن که جلوۀ نام های با عظمت تو وجودم را فراگیرد، و مرا به مقام قدس تو رهنمون گردد.
اِلٰهي. بِكَ عَلَيْك، اِلّا اَلْحَقْتَني بِمَحَلِّ أَهْلِ طاعَتِك، و الْمَثْوَى الصّالِحِ مِنْ مَرْضاتِك. فَاِنّي لا اَقْدِرُ لِنَفْسي دَفْعاً، و لا اَمْلِكُ لَها نَفْعاً.
خدای من. به ذات مقدّست سوگندت می دهم، که مرا به مقام بندگان فرمانبردارت برسانی، و در جایگاه بندگان شایسته ات بنشانی، و از خشنودی خود برخوردارم گردانی. تو می دانی که من بنده ای ناچیزم، و نه زیانی را می توانم از خودم دور سازم، و نه سودی را می توانم به خویش برسانم.
اِلٰهي. اَنَا عَبْدُكَ الضَّعيفُ الْمُذْنِبُ و مَمْلوكُكَ الْمُنيب. فَلا تَجْعَلْني مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَك، و حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِك.
خدای من. من آن بندۀ گنهکار توام، و آن بردۀ فراری توام، که به سوی تو بازگشته ام. مبادا از آن بندگان باشم که تو برای همیشه از آنان روی گردانیده ای، و از بس خطاکارند، عفو تو هرگز شامل حالشان نمی گردد!!
خدای من. تا آب از سرم نگذشته است، به من رحم کن، و بر من مپسند که در تیرگی ها و آلودگی های گناهان آن قدر بمانم که دیگر راه رهایی نداشته باشم. آن قدر اشتباه از من سربزند که دیگر عفو تو به من پناه ندهد. آن قدر روسیاه شوم که دیگر رویِ آمدن به درگاه تو را نداشته باشم. آن قدر از نور هدایت تو فاصله بگیرم که برای همیشه در تاریکی بمانم، و روزنۀ نجاتی برایم نباشد.
اِلٰهي. هَبْ لي كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَيْك. و اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيْك. حَتّىٰ تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النّور. فَتَصِلَ اِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَة، و تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك.
خدای من. امیدم را از همه کس و همه چیز قطع کن، و به خودت وابسته ساز. و چشم دلم را آنچنان روشن کن که بتواند نور جمال تو را نظاره کند. و آن چنان بینشی به دیدۀ دل من عنایت فرمای که بتواند حجاب های نور را برشکافد، و به کانون عظمت فراز آید، و آن چنان اوج گیرد که در آسمان عزّت و قُدس و جلال تو به پرواز آید.
خدای من. می دانم که راه رسیدن به تو از همه کس و همه چیز بریدن است، و تا دل در کمند این و آن باشد، جایگاه تو نخواهد گردید، و دیدۀ دل جمال تو را نخواهد دید. امّا، چه کنم که تو خود از کناره گرفتن از مردمان، و به گوشه ای خزیدن، و در دیری به عبادت پرداختن، بازم داشته ای، و مرا بر بودن در میان آدمیان، و زیستن با آنان، گماشته ای، و در عین حال از من خواسته ای که فریفتۀ زرق و برق جهان و فریب جهانیان نگردم. و رویِ دل جز به سوی تو نگردانم. و تو خود می دانی که برای انسان ضعیفی چون من، این کار چندان آسان نیست، و جز با دمسازی لطف و عنایت تو کوشش این بنده ات کارساز نخواهد بود. مرا دستگیری کن، و مگذار که به جز تو امید بندم، و از مقام خاصان تو دور شوم.
اِلٰهي. و اجْعَلْني مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَاَجابَك، و لاٰحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِك، فَناجَيْتَهُ سِرّاً، و عَمِلَ لَكَ جَهْراً.
خدای من. مرا آنچنان قرارده که همواره مرا به سوی خودت فراخوانی، و من ندای تو را پاسخ گویم، و آن چنانم ساز که نور جمالت بر من تابش گیرد، و از هیبت و جلالت لرزه بر اندامم افتد، و به آن مقامم رسان که تو نهانی با من راز گویی و من آشکارا فرمان تو بَرَم.
اِلٰهي. لَمْ اُسَلِّطْ عَلىٰ حُسْنِ ظَنّي قُنُوطَ الْأَیاس، و لَا انْقَطَعَ رَجائي مِنْ جَميلِ كَرَمِك.
خدای من. امید بسیاری که من به تو دارم، هرگز زنگار نومیدی بر آن نمی نشیند، و رشتۀ امیدواری ام به تو هیچگاه نمی گسلد.
اِلٰهي. اِنْ كانَتِ الْخَطايا قَدْ اَسْقَطَتْني لَدَيْك، فَاصْفَحْ عَنّي بِحُسْنِ تَوَكُّلي عَلَيْك.
خدای من. اگر خطاها و لغزش های من مرا از چشم تو انداخته؛ به خاطر این همه امیدواری و دلبستگی که به لطف تو دارم، بر من ببخشای.
اِلٰهي. اِنْ حَطَّتْنِی الذُّنوبُ مِنْ مَكارِمِ لُطْفِك، فَقَدْ نَبَّهَنِی الْيَقینُ اِلىٰ كَرَمِ عَطْفِك.
خدای من. اگرچه گناهان من مرا از بارش لطف و تابش فضل تو بی نصیب گردانیده، امّا همچنان یقین من بر بنده نوازی تو پابرجاست.
خدای من. می دانم که نافرمانی و معصیت من لیاقت عنایت تو را از من گرفته، و آن چنان به گناهان آلوده شده ام که نشانه های بندگی تو از چهره ام رخت بربسته. امّا، چه کنم که تو خود مرا به بازگشت فراخوانده ای.
اِلٰهي. اِنْ اَنامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الْاِسْتِعْدادِ لِلِقائِك. فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِك.
خدای من اگرچه مرا خواب غفلت در ربوده و نگذاشته که آمادۀ لقای تو شوم، اما معرفت من به تو رحمت و نعمت تو هر زمان بیدار باشم می زند.
اِلٰهي. اِنْ دَعاني اِلَى النّارِ عَظيمُ عِقابِك، فَقَدْ دَعاني اِلَى الْجَنَّةِ جَزيلُ ثَوابِك.
خدای من. اگر چه عذاب عظیم تو مرا به سوی دوزخ می رانَد، اما لطف عمیم تو مرا به سوی بهشت فرا می خواند.
خدای من. بندگانت، همه چون من، همواره در میان دو قطب بیم و امید در نَوَسان اند، و در حالتی آمیخته از ترس و شوق به سر می برند. گاه چنان از عذاب تو می ترسند و بر خود می لرزند، که ریشۀ تمام امیدهایشان می سوزد، و گاه آنچنان به امید رحمت بی حسابت شادمان می شوند، که احتمال عذاب تو را نیز از یاد می برند.
اِلٰهي. فَلَكَ اَسْئَل. و اِلَيْكَ اَبْتَهِلُ و اَرْغَب. أَسْئَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد. و أَنْ تَجْعَلَني مِمَّنْ يُديمُ ذِكْرَكَ، و لا يَنْقُضُ عَهْدَك، و لا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِك، و لا يَسْتَخِفُّ بِاَمْرِك.
خدای من. دست نیاز به درگاه تو دراز کرده ام، و در پیشگاه تو به التماس افتاده ام، و دل به عطای تو بسته ام، و از تو می خواهم که بر محمّد و آل محمّد درود فرستی، و مرا از آن جمله بندگانت قرار دهی که پیوسته به یاد تواند. و هرگز پیمان تو را نمی شکنند، و از سپاس و ستایش تو غفلت نمی ورزند، و فرمان تو را کوچک نمی شمرند.
خدای من. اگر توفیق رفیق من گردد، و چنانم سازی که همیشه به یاد تو باشم، هرگز پیمان بندگی تو را نخواهم شکست، و از ثناخوانی تو لحظه ای لب فرو نخواهم بست، و سر و جان در راه فرمان تو خواهم باخت. دیگر هیچ کس و هیچ چیز در نظرم اهمیّتی نخواهد داشت، و جز تو از هیچ کس چیزی نخواهم خواست، و به هیچ کاری جز طاعت و عبادت تو همّت نخواهم گماشت.
اِلٰهي. و اَلْحِقْني بِنورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ، فَاَكونَ لَكَ عارِفاً، و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً، و مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً.
خدای من. مرا آنچنان خیرۀ نور جمال و جلال خودت گردان، و در عزّت و عظمتت غرقه ساز، که تو را آن چنان که هستی بازشناسم، و از جز تو روی بگردانم، و پیوسته در بیم عقاب و امید ثواب تو به سر بَرَم.
يا ذَاالْجَلالِ و الاِكْرام.
وَ صَلَّى اللهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ، و آلِهِ الطّاهِرينَ، و سَلَّمَ تَسْلیماً كَثيراً.