فهرست مطالب
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم. و الفجر. و ليال عشر. و الشفع و الوتر. و الليل اذا يسر. هل في ذلك قسم لذي حجر.
سمینار و جایگاه آن در امور علمی و فرهنگی: سمینار به مجموعه جلسات منظّم و مرتّبی گفته میشود که با فاصلههای زمانی تعریف شده یا تعریف نشده، جایی شروع میشود و یک تعداد جلسه با موضوع واحد و با عنوان واحد دنبال میشود. ارائه کنندۀ محتوای سمینار، میتواند یک نفر باشد، ولی رایجتر و عرفیتر آن در دنیا این است که افراد مختلفی قسمتهای مختلف محتوا و موضوع سمینار را با دیدگاههای خودشان، با مطالعاتی که دارند، بیایند مطرح بکنند. ما فرصت کافی برای طرّاحی نداشتیم که آن محقّقان و آن ارائهکنندگان معلوم شوند، موضوع تقسیمبندی شود، همکاری منظّمی ایجاد شود و هرکسی سهم خودش را مطالعه کند، آماده کند و ارائه کند. بنا را بر این گذاشتیم که شروع کنیم و ضمن ادامهدادن تا آنجایی که بشود انشاءاللّٰه از این جهات بیشتر به آن رسیدگی بکنیم؛ انشاءاللّٰه امیدواریم که سروران ارجمندمان، اعضای محترم پیوسته و وابستۀ کانون زبان قرآن، آمادگی خودشان را لحاظ بکنند و اعلام کنند و وارد میدان یشوند.
راجع به دامنهها و گسترۀ عاشوراشناسی، امروز مختصراً صحبت خواهیم کرد و صحبتهای زیادی نیاز دارد یکی از کارهای ما در این سمینار همین مطرح کردن دامنهها و گسترههای عاشوراشناسی است. ارتباط عاشورا با خیلی از مسائل روشن نیست؛ یا اینکه درست معکوس دیده شده و به جای آثار مثبت، آثار منفی میگذارد. حضرت امام رضوان اللّٰه علیه میفرمودند: محرّم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است، ولی خیلی وقتها، فراوان ملاحظه شده است در مملکت خودمان و جهان اسلام که محرّم و صفر نهتنها نتوانسته است در زنده نگهداشتن و زندهتر نگهداشتن اسلام مؤثّر واقع بشود، بلکه به عکس، جنبۀ منفی پیدا کرده و در بعضی موارد ملاحظه کردیم که بعد از محرّم و صفر انگار که مسائل اسلامی بیشتر از یاد رفته، و این نشاندهندۀ آن است که در قسمت جایگاه عاشورا و «شناخت» نسبت به عاشورا اشکالهای اساسی وجود داشته است. وقتی میگوییم شناخت، شناخت قرآنی را میگوییم که سه ساحت مشخّص دارد: ساحت شناختی، ساحت عاطفی و ساحت رفتاری؛ این شناخت قرآن است.
قرآن علم و شناخت و معرفتی را قبول دارد که در هر سه ساحت درست عمل کرده باشد و هر سه ساحتش به هم مربوط باشد، شناختش بهگونهای باشد که به درستی عواطف را تحت تأثیر قرار بدهد، عواطف آن فردی را که نسبت به مسئله شناخت دارد، با آن شناختی که دارد با تأثّرها و اثرپذیریهایی که در ساحت عاطفی، در عواطفش و در احساساتش از آن شناخت گرفته است، این دو با هم بیایند و در رفتار او خودشان را نشان بدهند، در رفتار دیده شوند، خودش در رفتارش ببیند و دیگران هم در رفتارش ببینند که این سه ساحت به هم مرتبطند، معلوم میشود که اشکالات اساسی اینجا وجود داشته است. مدیران فرهنگی کار خودشان را به درستی انجام ندادهاند؛ مبلّغان مذهبی کار خودشان را درست انجام ندادهاند. معنیاش این نیست که وظیفهشان را درست انجام ندادهاند، نه؛ آگاهی و توجّه ویژه به اینکه این ساحتها را باید به هم مرتبط بکنند، راه و روشهای مرتبط کردن این ساحتهای شناختی- عاطفی - رفتاری به همدیگر و کار کردن روی آن که میشود «کار فرهنگی» را نداشتهاند. به همین دلیل ما کلمۀ فرهنگی را بدون هیچ واسطهای به علمی اضافه کردیم و اسم سمینار را گذاشتیم: سمینار علمی فرهنگی عاشوراشناسی.
آیاتی که خواندیم از سورۀ فجر کاملاً مرتبط است با عاشوراشناسی. شما قدیمیترین تفسیرهای قرآن کریم را که ملاحظه میکنید، سوره فجر را باز کنید؛ مثلاً تفسیر طبری اوّلین تفسیر دورهای کامل است که از قرآن به جای مانده؛ قدیمیتر از آن تفسیر دورهای کامل از قرآن نداریم که همۀ تفسیر آیات را که مطرح بوده جمع کرده باشد. ابنجریر طبری در کتاب جامع البیان، حدود سه قرن بعد از نزول قرآن، یک دورۀ کامل تفسیر قرآن را تدوین کرده، همۀ آنچه را که در آن سه قرن اوّل مطرح بوده راجع به آیات قرآن، همه را در این دورۀ کامل و بینظیر تفسیر قرآن جمع کرده است. یکی از کارهای اساسی که در این تفسیر کرده، این است که همه را گردآوری کرده. شما آنجا مراجعه کنید، تلاوت میکنید: «بسم اللّٰه الرحمن الرحیم. و الفجر. و ليال عشر. و الشفع و الوتر» میبینید که ابعاد مختلف تفسیری این آیات را مطرح میکند.
ولیالٍ عشر. یک قول این است که وَلَيَالٍ عَشْرٍ، دهۀ اوّل ذیحجّه است؛ حجّاج از اطراف میآیند، حجّاج یک مجموعه از مسلمانان کلّ جهان در هر سالی، در موسم حج جمع میشوند. این ده شب، دهۀ اوّل ذیحجّه است که با شروعش، دورِ ورود حجّاج تند میشود. طولی نمیکشد که میرسد به عرفه. بعد از عرفه، عید قربان. مناسک حج در هشتم و نهم، شب نهم و شب دهم و عید قربان، بعد هم یازدهمی دارد، دوازدهمی دارد و سیزدهمی دارد.«فمن تعجّل في يومين فلا اثم عليه و من تأخّر فلا اثم عليه لمن اتّقىٰ» که اینها در آیات حج در سورۀ بقره مطرح شده که عید قربان گذشته، حجّاج حجّشان را انجام دادهاند؛ اگر قربانی قرار بوده بکنند، غالباً قربانیشان را کردهاند و همچنان در منا میمانند تا دوازدهم یا سیزدهم.
یک تفسیر دیگرش مطرح میشود که این ایّام، این ده شب، ده شبی است که حضرت موسی به میقاتش اضافه شده است و آن نماز دهۀ اوّل ذیحجّه اختراع میشود و در فضای فرهنگی تشیّع آنچنان جایی پیدا میکند که احیاناً اگر نماز مغرب و عشا قدری این ور و آن ور شود، حسّاسیتی نسبت به آن نخواهد بود؛ ولی این ده تا دو رکعت نماز دهۀ ذیحجّه حتماً باید با آب و تاب کامل خوانده شود؛ البتّه خوشبختانه هرچه این طرفتر آمده، آن حسّاسیّت ضعیفتر شده است. یادم نمیرود در یکی از این موارد، بعد از نماز مغرب، همه برخاستند برای نماز دهۀ ذیحجّه و شخص بنده برنخاستم. همه هم کم و بیش من را میشناسند که این چطوری است که همه کارش مثل بزرگترها است، ولی اینجا نشسته؛ پدر من گفتند باید بلند شوی و نماز اوّل دهۀ ذیحجّه را بخوانی؛ گفتم این نماز واجب است یا مستحب؟ ایشان گفتند: مستحب است؛ گفتم من برای اینکه معلوم شود این نماز واجب نیست، مستحب است، بر نمیخیزم بخوانم که اگر کسی توجّه دارد، بفهمد که این نماز مستحبّ است!؟
قول دیگر این است که این «وليالٍ عشر» دهۀ عاشوراست. توجّه داشته باشید از زمان نزول قرآن، از زمانی که سورۀ فجر نازل میشود، هنوز ۶۰ سال، ۷۰ سال مانده است تا عاشورایی که ما از آن بیشتر صحبت میکنیم. آن زمان همه وقتی که این سوره نازل شده «وليالٍ عشر» را شنیدند، «والفجر» را شنیدند، «والشفع والوتر» را شنیدند که خدا یک فضایی را طرّاحی میکند که «ده شب» در کار است که مهمّ است و نمیگوید که این ده شب دقیقاً چه ده شبی است؛ شنوندگان و مخاطبین حق دارند که ذهنشان برود سمت آن ده شب، یا سمت آن ده شب، یا سمت آن ده شب. همانجا ذهن خیلیها میرفته است به سمت دهۀ اوّل محرّم که روز دهم آن عاشورا بوده است.
همان وقت عاشورا بوده، روز نهم تاسوعا بوده؛ تاسوعا اسم عجیب و غریبی نیست، اسم عاشورا هم اسم عجیب و غریبی نیست؛ تاسوعا همان تِسع است، یعنی نُه، منتها یک نهم خاصی، یک نهم خاصّ میشود تاسوعا؛ یعنی یک وزن خاص به آن میدهند، فاعولاء؛ یک وزن خیلی ویژه به آن میدهند و همان تسع را در آن میگذارند، تسع میشود تاسوعا. «عشر» را که به معنی دَه است، میگذارند در قالب فاعولاء، میشود عاشوراء. ذهن خیلیها میرود به سراغ دهۀ اوّل محرّم که شناخته شده بوده، در فرهنگ عرب وجود داشته است و سالیان زیادی مانده بوده که عاشورایی که برای ما و برای همۀ جهان اسلام، از ۶۰ هجری مطرح میشود، مطرح بشود، که ای کاش چنین نمیشد و این عاشورای دوّم هیچوقت به این صورت شگفت در تاریخ بشر مطرح نمیشد؛ ولی شد.
برای توضیح عنوان سمینار، باید توجّه کرد که عاشورا یکچنین سابقۀ تاریخی جا افتادهای دارد. شما در فرهنگ ایرانی هم، در فرهنگ عامّۀ ایرانی، در تاریخ و تقویم ایران، ده روز اوّل سال را دارید که با یک سه روز حاشیه، به سیزدهبهدر منتهی میشود. اینها از یک جنس هستند، از یکجا نشأت میگیرند، هم دهۀ عاشورای تاریخی عرب، هم سیزده روز تعطیل کذایی اوّل سال ایرانیها. اولیای امور در انقلاب اسلامی خیلی کوشش کردند که این سابقۀ ایرانی را کنار بزنند و انقلاب و دهۀ فجر انقلاب و اینها را جایگزینش بکنند، حتّی وعدۀ تعطیل ده روز دهۀ فجر انقلاب اسلامی داده شد که اگر تعطیل میخواهید، آنجا را تعطیل میکنیم؛ خیلی روی آن کار شد، ولی به این نتیجه رسیدند که نمیشود دست به آن زد. به هر حال، قضیه حل شد و قرار شد همان طور که هست باشد و تقویم رسمی جمهوری اسلامی هم روزهای قرمزش را پذیرفت؛ روزهای نه قرمز نه آبی که تا یازدهم، دوازدهم ادامه داشت را هم پذیرفت و با درایت خاصّی که از ویژگیهای رهبری حضرت امام رضوان اللّٰه علیه بود، در ایران، دوازدهم فروردین شد روز جمهوری اسلامی؛ و یک پیوند بسیار زیبنده بین این سیزده بهدر و سیزده روز تاریخی فرهنگی ایرانی با تاریخ و فرهنگ انقلاب اسلامی صورت گرفت که الحمدللّٰه ما همچنان از آن برخوردار هستیم.
من این مطالب را برای زمینهسازی مسئله بیان کردم که عاشورا و دهۀ عاشورا به همین صورت، یعنی با همین عنوان «دهۀ عاشورا» در زندگی مخاطبین اولیّۀ نزول قرآن مطرح بود که عمدتاً عرب بودند. چون قرآن در حجاز نازل شد، نازل شدنش در مکّه شروع شد و مخاطبان عمدتاً عرب بودند؛ اینها وقتی آیات سورۀ فجر را میشنیدند و تلاوت میکردند، این مسئله برای آنها به عنوان تفسیر «وليال عشر» و حتّی تفسیر «والفجر» کاملاً تداعی میشد؛ یعنی برای آنها مطرح بود که این «والشّفع والوتر» -که میخواستم به زیبایی این طرّاحی اشاره کنم- این ده روز با یک روز شروع میشود، بعد میشود روز دوّم؛ آن عدد فردی که مطرح شده به عنوان روز اوّل محرّم که نماز خاصّی هم دارد. اینها بماند؛ آن زمان روز اوّل مطرح میشد، وَتْر، بعد روز دوّم که مطرح میشد، شَفْع، دوباره روز سوّم میشد وَتْر و دوباره روز چهارم شد شفع، و این شفع و وتر هربار جایشان را به هم میدادند تا آرام آرام، خیلی آرامتر از ده روزهای دیگر و ده شبهای دیگر، برسد به تاسوعا، و بعد به عاشورا.
عاشورا اوج این مسئله بود؛ کدام مسئله؟ مسئلهای که عبارت بود از یک مدّت زمان تعریف شده برای اوج شادی و نشاط اجتماعی، برای انواع برنامههای شادکننده، خرسندکننده، چیزهایی که همه از آنها خوششان میآید، برایشان مطلوبیت دارد. به چه حساب؟ به حساب اینکه اوّلاً سال کهنه را گذراندهاند و سال جدید را آغاز کردهاند؛ دوّم اینکه محرّم دیگر جنگ و غارت وجود ندارد، ذیحجّه هم جنگ و غارتی وجود نداشته است، ذیقعده هم به همین شکل. این سه ماه از ماههای حرام بوده؛ پس دو ماه قبل از آغاز سالشان را بدون جنگ و خونریزی و قتل و غارت، مطابق آن قراردادهای تاریخی شان گذراندهاند؛ حالا در اوج شادی میخواهند وارد سال جدیدشان بشوند و این طرّاحیها را کرده بودند که این ده شب و ده روز را به شادی بگذرانند؛ که خدا با یک ظرافت خاصّی هم به شبهایش اشاره میکند که ظاهراً شبهایش خیلی مهمتر از روزهایش بوده که اینها بستگی به مطالعه و پژوهشهای گسترده دارد.
دهۀ عاشورا بشود، شفع و وترها جابجا بشوند و برسد به فجر روز عاشورا؛ امّا آن وقت هیچ چیزی در کنارش مطرح نبوده، خود روز عاشورا هم هیچ واقعۀ خاصّی درکنارش مطرح نبوده؛ ولی همین که احساس میکردند که دو ماه قبلش را بدون جنگ و خونریزی گذراندهاند، در حالیکه دورۀ سال همیشه جنگ دارند، قتل و غارت دارند، آسایش ندارند، مگر ماه رجب که ماهِ به اصطلاح حرام است، رجب الفرد است، یکی آنجا، سه تا اینجا، میشود چهار تا. چهار ماه حرام است که قرآن هم امضا کرده، در اسلام هم تأیید شده، در قوانین مملکتی جمهوری اسلامی ایران هم آمده و تحت تأثیر فقه اسلامی قانون شده است.
آن زمان، وقتی میرسیدند به فجر روز عاشورا، به حساب اینکه خیلی خوش گذشت، روز عاشورا، روز شکرانه بود؛ روزی بود که هرکس به هر نحوی میتوانست به درگاه خدا شکرانۀ خودش را بهجا بیاورد که اینهمه خوشی و اینهمه آسایش که داشته است، شکرانهاش را به جا بیاورد و آن رسم روزۀ روز عاشورا از اینجا نشأت گرفته، که یک روزۀ شکرانه بوده، یعنی حساب میکردند که ما چگونه آن اوج یا عمق شکر خودمان را به درگاه خدا ارائه بکنیم، نشان بدهیم؟ به عقلشان رسیده بوده که روز عاشورا را روزه بگیرند و به این نحو شکرانۀ آن خوبیها و آن خوشیها را به جا بیاورند. اینها در احادیث ما هم آمده و مطرح شده است.
اینجا ناچاریم یک حاشیۀ سریع برویم؛ اگر میخواهید که آن روزه را اجرا کنید، آداب خاص دارد، یعنی حق دارید روزه بگیرید به عنوان یک مسلمان، ولی با توجّه به تغییر وضعیت عاشورا، دیگر ایّام، ایّام شاد نیست، ایّام غم و اندوه است، ایّام غم و اندوه شدید عالم اسلام است؛ حالا شما بهخصوص به عنوان یک مسلمان شیعی مذهب میخواهید همان روزۀ شکرانه را بگیرید. در وسائل الشیعه متن حدیث است: (جلد ۹، صفحۀ ۴۲۹ و ۴۳۱) که ائمّۀ ما به ما آموختهاند که وقتی شما بنا به سابقۀ تاریخی روز عاشورا میخواهید روزه بگیرید و بعد هم استناد کنید به اینکه پیامبر هم این روز را روزه گرفتند، آری، پیامبراکرم دنبال بهانه برای روزه گرفتن بودند، چون از نماز و روزه خیلی خوششان میآمد، خودشان فرمودند: «جُعِلَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلاَةِ و الصیام» (مستدرک الوسائل، ج ۱ , ص ۴۱۹) (روشنایی چشم من نماز و روزه است). وقتی میدیدند که اطرافیانشان سابقۀ روزه گرفتنِ روز عاشورا را دارند، خیلی طبیعی بود که پیامبر هم روزه بگیرند، ولی وقتی صحنه عوض شد چه؟ ائمّۀ اطهار به پیروانشان آموختهاند که حواستان باشد، وضع عوض شده، خیلی هم عوض شده، اصلاً تاریخ عوض شده، تاریخ ورق خورده، همهچیز جابجا شده و شما دیگر نمیتوانید همان روزۀ عاشورا را بگیرید! اگر دوست داری روز عاشورا را روزه بگیر، روزۀ با فضیلتی هم هست، ولی صُمْهُ من غیر تبییتٍ یعنی اگر میخواهی روزه بگیری، با نیّت اینکه فردا عاشوراست، من میخواهم روزهدار باشم نه؛ نیّت روزه نکن، مثل روزهداران، روزهدار باش، نخور، نیاشام، مثل کسی که روزهدار است، ولی اینکه نیّت کنی به عنوان روز عاشورا روزه بگیری، این ممکن است خلط مبحث کند و معلوم نشود که دارید آن روزۀ شکرانه را به جا میآورید یا آن روزۀ جدید را. روزۀ جدید چیست؟ روزۀ جدید این است: و اَفطِر۫هُ من غیر تشمیتٍ (زمانی افطار کن که دیگر روز تقریباً به آخر رسیده باشد) ولی برای اینکه معلوم بشود که روزۀ رسمی نگرفتهاید که بشود آن روزۀ شکرانه، ساعتی مانده به آخر روز، با خوردنی یا با نوشیدنیای افطار کن. تا آن وقت چرا روزه را ادامه میدهید؟ برای توجّه به اینکه بزرگان ما، عزیزان ما، امام ما، اصحاب امام ما، عزیزترین مسلمانان در صحرای کربلا، روز عاشورا چه وضعی داشتند. از صبح تا ظهر، از ظهر تا عصر، چه چیزی نوشیدند؟ چه چیزی خوردند؟ اصلاً موقعیت خوردن و آشامیدن داشتند؟ به عنوان همراهی با شهدای کربلا، همراهی با همراهان شهدای کربلا، همراهی با اهل بیت امام حسین سیّدالشهدا و دیگر یارانشان. همراهی با کودکان حاضر در صحرای کربلا، در روز عاشورا و در روز تاسوعا، روزه را به این شکل تعلیم دادند که معناداریاش را عوض کنید و یک چنین روزهای بگیرید، هم روزهدار باشید، از معنویّات و آثار و برکات یک چنین توجّهی، یک چنین آگاهیای، یک چنین مراسم عبادیای استفاده کنید، هم مراقب باشید که جابجا نشود؛ کسی روزۀ شما را به حساب روزۀ تاریخی عاشورای قبل از عاشورای دوّم نگذارد. ولا تَجعلهُ یوم صومٍ کَمَلاً. هرگز یک وقت نگویید که چیزی نمانده تا افطار، من صبر میکنم موقع مغرب، افطار میکنم؛ این ممنوع است، چون آنوقت میشود یک روزۀ کامل در روز عاشورا که یک عنوان دیگر و یک مارک دیگر دارد.
اینها همه درس است، اینها همه درس هویّت است، درس هویّت فرهنگی است، هویّت مذهبی است، هویّت اعتقادی است؛ اینها همان چیزهایی است که میگوییم به هم ربط داده نشده و آن مشکلات را به وجود آورده، همان ارتباطهایی که میگوییم باید ایجاد بشود و طرّاحی سمینار علمی فرهنگی عاشوراشناسی برای اینگونه امور است، چه بتوانیم از عهدۀ بعضی قسمتهایش برآییم چه نتوانیم. خیلی جاها کانون زبان قرآن فقط این توفیق را داشته است که طرح مسئله کند؛ خود طرح مسئله، کم چیزی نیست.
ما همینکه توانستهایم طرح مسئله کنیم، کار بسیار مهمّی کردهایم، همینکه روز اوّل محرّم به نوعی مجلس عزاداری حضرت ابا عبد اللّٰه الحسین را برقرار بکنیم، بهنحوی برگزار بکنیم که محتوا و متنش سمینار علمی فرهنگی باشد، آنهم با عنوان عاشوراشناسی و این سیر بهطور خزنده برود در ایّام دیگر، دهۀ عاشورا برود در ایّام دیگر، برود در دهههای دوّم و سوّم محرّم، برود در دهههای اوّل و دوّم صفر، به اربعین نزدیک بشود، در اربعین جای خودش را پیدا کند، در دهۀ آخر ماه صفر، که اینها به هم مرتبط بشود، این ارتباطها با هم ایجاد بشود. قطعاً تا زمانی که سعی و کوشش لازم در جهت تبیین این ارتباطها انجام نشود و نظیر کاری که در کتاب اسلام محمّدی به روایت نهضت حسینی ، انجام شده، انجام نشود، این ارتباطها برقرار نمیشود و معلوم نمیشود که ارتباط بین نهضت امام حسین با اصل اسلام چگونه ارتباطی است؟
شماها همه اهل فضل و معرفت هستید و در این مجامع فرهنگی مذهبی بزرگ شدهاید و بهخوبی میدانید که این قضایا کنار هم مطرح میشوند، مسئلۀ نهضت امام حسین و مسئلۀ اسلام؛ ولی هربار این سؤال مطرح میشود که نهضت امام حسین کجای اسلام قرار گرفته؟ و هنوز جوابش معلوم نیست. تعجّب میکنید، ولی هنوز چنین است؛ یعنی هنوز بعد از چهارده، پانزده قرن، جواب اینکه جایگاه نهضت حسینی کجای اسلام است، روشن نیست و همواره سؤال مثل روز اوّل مطرح میشود؛ بیجواب بودنش هم کنارش مطرح میشود.
عاشوراشناسی میخواهد این طرح را دراندازد که حدّاقل یک شروعی بشود برای پیگیری این مباحث و مسائل، دامنههای مختلفی که عاشورا دارد و باید این دامنههای مختلف شناخته بشود؛ دامنههای اخلاقی، دامنههای فرهنگی، دامنههای اجتماعی، دامنههای عقیدتی، که چگونه محرّم و صفر میخواهد اسلام را زنده نگه دارد، اگر در عقاید مسلمانان، سال به سال دهۀ عاشورا نتواند کار جدیدی که آن اعتقادات را تقویت کند، انجام بدهد، آن اعتقادات را رِفرِش کند، تازه بکند، برگرداند، پیراسته کند، پیرایش کند، پالایش کند، گرد و غبارها را از رویش کنار بزند، این ابرهای سیاهی که روی خورشیدهایی مثل «انّ الحسین مصباح الهدیٰ و سفینة النجاة» را گرفته، کنار بزند، تا این نورها، این روشناییها بتوانند خودشان را نشان بدهند، لزوماً محرّم و صفر نمیتواند اسلام را زنده نگه دارد.
آن عاشورای اینچنینی، یکدفعه وضعش عوض شد در آخر سال ۶۰ و اوّل سال ۶۱ هجری، آن عاشورای قبلی تبدیل شد به عاشورای عزا و ماتم. عاشورای شادِ شاد را تبدیل کردند به عاشورای پر غم و اندوه. اینکه شما در متن زیارت عاشورا خطاب به امام حسین علیه الصلاة والسلام عنوان میکنید: اللّٰهم إِنّ هذا یومٌ تبرَّکت به بنوأُمیَّة، این زمان، همان روز منتخب شادِ شادِ عربها و از جمله بنیامیّه است که اینها آمدند برای اینکه شادی خودشان را کاملتر کنند؛ قضایای کربلا را به این صورت در آوردند، این فجایع را به وجود آوردند که شادتر بشوند: فَرِحَت به آلزیاد و آلمروان. برای اینکه این ایّام برایشان مبارکتر بشود، این فجایع را به وجود آوردند. برای اینکه آن خوشحالی مستانهشان را کامل کنند، در اوج دنیاداری و در اوج رفاهی که اسلام برایشان به وجود آورده بود، نمکناشناسانه و نمکدانشکنانه ۱۸۰ درجه قضیه را تغییر دادند. يا اباعبد اللّٰه لقد عَظُمت الرزيّة. چه مصیبتی شد! یکدفعه آن عاشورا، چه عاشورایی شد. وجلّت و عَظُمت المصبیة. چه مصیبت بزرگ و جلیلی شد، چه مصیبت فراگیری شد! مگر عظیمتر از این مصیبت هم میتوانست وجود داشته باشد؟ بك علينا و على جميع اهل الاسلام. اصلاً نمیشود گفت این مصیبت چقدر بزرگ بود؛ فقط ۵۰ سال فاصله بین عهد رسالت پیامبر اسلام تا ماجرای عاشورا، فقط ۵۰ سال!!
هیچکس باور نمیکند که ۵۰ سال، یعنی پنج تا ۱۰ سال، بعد از رحلت پیامبر بزرگ اسلام پسرِ دختر او را شهید کردهاند. چه کسی شهید کرده است؟ مسلمانانی که در همان صحرای کربلا پنج وقت اذان میگفتند و پنج وقت نماز جماعت میخواندند به پیشوایی فرماندهانشان که فرماندهانشان هم مسلمان بودند و به عنوان یک کار مسلمانانه آمده بودند که جگرگوشۀ پیامبر را، پسرِ دختر پیامبر را به قتل برسانند.
بنایشان این بود، تعریفشان این بود که بزرگترین کار اسلامی ما الآن که ۵۰ سال از رحلت پیامبر اکرم گذشته، این است که بیاییم ریشههای اسلام را که مهمترینش یادگارهای پیامبر هستند، قلع و قمع کنیم. به قتل میرسانیم؛ جنازهها را بر زمین میریزیم، روی جنازهها هم اسب میدوانیم که کاملاً خیالمان راحت بشود که دیگر چیزی از اینها باقی نمیماند!! البتّه اینها خواب و خیالهایی بود که داشتند و دست خدا و نهضت امام حسین کار دیگری کرد. همه میدانیم که دست تقدیر به گونۀ دیگری تاریخ را ورق زد، شرایط را آنچنان عوض کرد که نهتنها آن اهداف حاصل نشد، بلکه اهداف نقطۀ مقابلش با قوّت و پررنگ پیش رفت.
مسئله این است که وقتی میگوییم عاشورا، واقعاً چه ذهنیّتی از عاشورا داریم و این شگفتی را در ذهن خودمان چطور جواب میدهیم که ۵۰ سال، یعنی، چند چشم برهمزدن گذشته از زمان حضور و حیات پیامبر اکرم، چگونه این ماجرای عجیب و غریب اتّفاق افتاده که فرزند پیامبر با آن وضع فجیع شهید بشود، یارانش همه شهید بشوند، خانوادههای آنها به اسارت گرفته شوند؟ و آن قضایایی که غالباً همۀ ما فقط همینها را از عاشورا میدانیم؟ و همینها را از محرّم میدانیم و کمتر چیز دیگری میدانیم!
من امروز میخواهم یکی از دامنهها را مطرح کنم. همینجا باز تکرار میکنم که شما روی این دامنهها فکر کنید. یادداشتهای من، دو سه صفحه جلو رفتهاند در مورد اینکه این دامنهها و گسترههای عاشوراشناسی تا کجاها میتواند برود، تا کجاها واقعاً مربوط میشود به عاشوراشناسی؛ اگر ما عاشوراشناسی را با وزنهای مثل خداشناسی، با وزنهای مثل اسلامشناسی، با وزنهای مثل قرآنشناسی مطرح بکنیم؟
تا حالا این کارها را نکردهایم، یعنی هیچ کار نکردهایم. اصلاً کاری برای عاشورا نکردهایم. همیشه عاشورا برای ما کارهایی کرده، مریضهایمان را شفا داده، درون ما را صفا داده، اشک ریختهایم، جلای روحی و قلبی پیدا کردهایم؛ عاشورا برای ما کار کرده، ولی ما برای عاشورا، برای ترویج عاشورا، برای مطرح کردن عاشورا، برای ادامه دادن آن کارهایی که امثال زینب کبریٰ سلام اللّٰه علیها و امام سجّاد و دیگران و دیگران انجام دادهاند، ما از آن قُماش و از آن سِنخ چه کار کردهایم و چه کار میکنیم؟
یکی از آن دامنهها، گفتمان مهدویّت است. یکی از جاهایی که ما در آن بسیار بسیار مشکلات اساسی داریم، همین گفتمان مهدویّت است؛ یعنی مباحث مربوط به امام زمان، مباحث مربوط به غیبت امام زمان، مباحث مربوط به ارتباط اسلام ما، مسلمانی ما و خود ما به عنوان مسلمان با امام زمان؛ و اینها مسائلی است که ما همه را همیشه حلشده در نظر گرفتیم تا راحت باشیم. ولی حلشده نیست؛ بیشترین مشکلاتی که ما در گفتمان مهدویّت داریم، در صدا و سیمایمان فراوان داریم، در کتابها و جزوههایمان فراوان داریم. معلّمِ بیچاره، سر کلاس، کافی است که مسائل مربوط به مهدویّت مطرح بشود و کافی است که چند تا مقاله و جزوه و اینها خوانده باشد، یکی دو تا کتاب خوانده باشد و بخواهد وارد این بحث بشود، بیچاره است، واقعاً بیچاره است؛ چون بچّههای با فکرهای آماده و روشن، آنچنان محاصرهاش میکنند، آنچنان سؤال بر سرش میریزند که دربماند و نتواند جواب بسیاری از آن سؤالات را بدهد، چون یکی از ریشهها و اساسهای مباحث مهدویّت، همین عاشوراشناسی است.
امام زمان، امام دوازدهم ما هستند، امام حسین علیه الصلاة والسلام، امام سوّم ما هستند. اگر ما در پایۀ سوّم مسئله داشته باشیم و این مسئله برای ما در پایۀ سوّم حل نشده باشد، و همچنین در پایۀ چهارم، پایۀ پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، دهم و یازدهم؛ چه انتظاری دارید که در پایۀ دوازدهم مشکل نداشته باشیم؟ پرواضح است. وقتی ما در پایۀ سوّم مسئلههای نیاموخته داریم، مسائلی که آنجا باید یاد میگرفتیم، یاد نگرفتیم، مسائلی که باید در آن کلاس سوّم حل میکردیم، حل نکردیم؛ درسهایی که معلّمان ما، مبلّغان ما باید آن زمان که ما در کلاس سوّم، یعنی کلاس نهضت حسینی بودیم و در اختیارشان بودیم، به ما میآموختند، نیاموختند، اینها با ما حرکت میکند، میآید، و نمیگذارد ما مهدویّت را بفهمیم، نمیگذارد از امام زمان شناخت درست داشته باشیم؛ این معرفتی که همهجا مطرح است: «عارفاً بحقّه»، در حدّ شعار میماند، هیچجا رویش کار نمیشود که چگونه زیارت امام حسین، میشود عارفاً بحقّه؟ مَن زارَ الحسین بکربلا عارفاً بحقّه. حدیث پیامبر اکرم، مولا علی علیهالسلام. عارفاً بحقِّ چه چیز؟ همیشه یک تشریفات است که از آن میگذریم.
این روایت متفاوت از قضیۀ بسیار شنیدهشده و بسیار خواندهشدۀ مربوط به نهضت امام حسین را، با روایت من بشنوید. کتابی که الآن دست من است، یکی از کتب معتبر فشرده و جامعِ معروف به مَقتَل هست که جمعش مَقاتِل است و تخصّصاً مربوط است به محتوای بحثمان و نهضت حسینی و عاشوراشناسی، به نام ذریعة النجاة، تألیف مرحوم میرزا محمّد رفیع گرمرودی تبریزی، ایشان بیشتر معروف به گرمرودی هستند. و کتابشان کتاب معروف و مشهوری است. من آنچه دارم روایت میکنم به نقل از آن کتاب است.
در تاریخ پانزده یا نیمۀ رجب سال ۶۰ هجری که هنوز ماههای شعبان و رمضان و شوّال و ذیالقعده و ذیالحجه مانده به دهۀ عاشورا، آن دهۀ عاشورای آنچنانی؛ معاویه از دنیا میرود و خیلی چیزها عوض میشود. بلافاصله در وضع عالم اسلام، تغییرات اساسی شروع میکند به رخ دادن. والی مدینه ولید بن عتبة نوۀ ابوسفیان است، برای او یک نامه از طرف ولیعهد غیرقانونی غیرشرعی پذیرفتهناشدۀ معاویه، یزید بن معاویه، برای او آمده است، مدینه محل اقامت امام حسین علیه الصلاة والسلام است.
همهچیز از اینجا آغاز میشود. نامه مینویسد که در مدینه از سه نفر باید فوراً بیعت بگیرید. حسّاسیت خیلی زیاد روی یک نفر از این سه نفر است، آن دو نفر دیگر در این حد حسّاسیّت ندارند، ولی از آنها هم باید بیعت بگیرید، برای یزید به عنوان خلیفۀ مسلمین، به عنوان امیرالمؤمنین بعد از معاویه. حسّاسیت بیشتر از همه روی بیعت گرفتن از حسین بن علی است. آن دو نفر دیگر عبداللّٰه بن زبیر است و عبداللّٰه بن عمر که آنها هم به جهات دیگری مطرح هستند.
وقتی این نامه به دست ولید میرسد، میگوید: خاک بر سرم شد! لیتنی لم اکن شیئاً مذکوراً! ای کاش همان خاک مانده بودم و به این روز گرفتار نمیشدم! میفرستد امام حسین را احضار میکنند؛ همۀ ما اینها را خواندهایم و شنیدهایم، بارها و بارها. دعوت میکند به دارالاماره، و با ایشان مطرح میکند که شما باید با یزید بیعت کنید. امام حسین هم میفرمایند که خودت میدانی که بیعت کسی مثل من به این شکل نمیتواند انجام شود! بعد، والی مدینه با مروان که آنجا حضور دارد در دل شب توطئه میکنند که همانجا امام حسین را به قتل برسانند و همانجا قضیه را تمام کنند، امّا امام حسین از قبل پیشبینی کردهاند و هجده نفر از جوانان برومند و شجاع بنیهاشم را با خودشان همراه کردهاند، بیرون نگهشان داشتهاند، با آنها قرار گذاشتهاند که اگر صدای من بلند شد، شما بریزید داخل و متوجّه شوید که توطئۀ ناجوری در کار است. آن شجاعت حسینی هم خودش را نشان داد؛ یقۀ مروان را گرفتند و فرمودند که تو میخواهی مرا بکشی یا او؟ که هر دو دیگر وضعیتشان معلوم است که در مقابل حضرت امام حسین چقدر کم آوردند و تسلیم شدند و گفتند: هرچه شما بفرمایید! فرمودند: فعلاً من میروم که خبر بعداً به شما برسد. هیچ قولی ندادند و از آنجا آمدند بیرون.
شبانه به جای اینکه بروند به خانه، رفتند به قبرستان بقیع؛ این شب را به گونۀ خاصّی در قبرستان بقیع گذراندند و روز بعد مروان که خیلی بیش از والی مدینه اصرار دارد، اصرار کرد به ولید والی مدینه که باید کار را تمام کنی، از دست میرود و ما دستمان به حسین بن علی نخواهد رسید! پیشبینیاش هم درست بود.
اینجا باید حقشناسی کرد؛ اینها همه دشمنهای قسمخورده بودند، ولی تفاوتها از جمله دامنههای عاشورا است که باید شناخته شود که اینها درس زندگی میشود، علم زندگی میشود، سبک زندگی میشود که ما همه را یکسان نبینیم، با همه یکسان رفتار نکنیم.
ولید نوۀ ابوسفیان است؛ ولی شما در مقایسه مروان را ببینید، مروان اصرار داشت به قتل؛ حالا که نشد، پیگیری، حبس، دستگیری؛ هر کاری بکنیم که از دست ما خارج نشود، ما پیش یزید و ابن زیاد کم نیاوریم. ولید چه میگوید؟ ولید میگوید که من نمیتوانم این کار را بکنم. ولید بن عتبة بن ابیسفیان میگوید: این کار از من ساخته نیست. همین دینی که دارم، همین اعتقادی که دارم، به من اجازه نمیدهد که نزدیک حسین بن علی بشوم و اصلاً تصوّر توطئه برعلیه او بکنم! مروان گفت: همهچیز را از دست میدهی؛ گفت: بگذار همهچیز را از دست بدهم! مروان هم گفت: اگر واقعاً عقیدهات این است، فکرت این است، حق داری همینطور عمل کنی! و میبینیم که خیلی سریع والی مدینه، مروان میشود به جای ولید؛ ولی دیگر زمانی است که امام حسین با آن درایت و تدبیری که شبیه بحثهایی است که شما در سیرۀ نبوی سابقهاش را دارید و در کتاب سیرۀ نبوی آمده که با چه تدبیرهای دقیق و زیرکانه و محتاطانهای، پیامبر اکرم مهاجرت از مکّه به مدینه را سامان دادند، نظیرش اتّفاق میافتد در مهاجرت امام حسین علیه الصلاة والسلام. حسین منّی و انا من حسین. مهاجرت از مدینه؛ آن مهاجرت به مدینه بود، اینجا مهاجرت از مدینه است؛ آن مهاجرت از مکّه به مدینه بود، این مهاجرت از مدینه به مکّه میشود و بعد، از مکّه به کربلا.
یک مهاجرت دوّم است، عین مهاجرت پیامبر اکرم با همان الگو، با همان اسوۀ حسنه، با همان ترتیبات و حضرت امام حسین هم بسیار دقیق و زیرکانه همهچیز را طرّاحی میکنند. روز را به گونهای گذراندند و مروان و اطرافیانش را در وضعیت خاصّ ابهام نگه داشتند. آنها را منتظر گذاشتند، به نحوی که شاید خبری از جانب امام حسین دریافت کنند.
شب دوّم هم آمدند به قبرستان بقیع و در سحرگاه روز دوّم، یعنی بعد از شب دوّم که اینها به نحوی باز همان تداعی شبهای خاصّ و شفع و وتر و یک شب و دو شب شدن و اینها است که قصدمان فعلاً چیز دیگری است. این دو شب را امام حسین در بقیع میگذرانند، به خانه و نزدخانوادهشان نمیروند؛ شب تا صبح کنار قبر جدّشان هستند در قبرستان بقیع و شبهای خاصّی دارند. بعد هم حرکت میکنند به سمت مکّه و تنها کسی که با ایشان صحبت میکند و صحبتهایش ثبت میشود، محمّد بن حنفیه برادر ناتنی ایشان است.
حالا من چه چیز را میخواهم مطرح کنم؟ من میخواهم مطرح کنم که الآن در سرتاسر نماز جمعه، خطبههای نماز عید فطر، نماز عید قربان، خطبههای رسمی، یک قسمت از متنش، اللّٰهم صلّ علی ائمّة المسلمین است که از نام علی علیهالسلام شروع میشود. علیّ بن ابیطالب، حسن بن علی، حسین بن علی تحت عنوان ائمّة المسلمین، امام سوّم مسلمین و امام سوّم شیعیان که ما افتخار تشیّع و پیروی ویژه و خاصّ از ایشان داریم، در مدینه، در شهر جدّشان، در موطن خودشان، در زادگاه خودشان، مدینۀ جدّشان دارند این مهاجرت را ترتیب میدهند. میخواهم چه بگویم؟ میخواهم بگویم هیچکس خبر نشد. هیچکس خبر نشد از این دو شبی که امام حسین در چنین وضعیّتی گذراند!؟
هیچکس خبر نشد که حسین بن علی در چه وضعیّتی و در چه اندیشهای است. هیچکس خبر نشد که حسین پسر فاطمۀ زهرا، پسر پیامبر در چه شرایط خاصّی در محاصرۀ دشمنان خونریز غدّار و مکّار اینچنین قرار گرفته و ناچار است که شهر خودش، شهر جدّ خودش را ترک کند؛ مدینة النبی را ترک کند، برود به سمت مکّه، یعنی برود به سمت جایی که مال هیچکس نیست، جایی که به نام هیچکس نیست، جایی که وطن هیچکس نیست، برود آنجا، بلکه بتواند به زندگیاش ادامه بدهد، بلکه بتواند جان خودش و عزیزانش را نگه دارد، حفاظت کند، هیچکس خبر نداشت.
این مسئلهای نیست که به سادگی بشود از کنارش گذشت. مدینه با آن عظمتش، با آن جمعیّتش، با آن مطرح بودنش که یکی از دو شهر عمدۀ جهان اسلام آن زمان است؛ یک مکّه است و یک مدینه؛ حالا نهایتاً یک بصره و کوفهای هم هست؛ ولی آنها درجۀ دوّم هستند. از یک چنین شهری که مدینه هست، امام حسین، فرزند رسول خدا، بعد از ۴۸ ساعت چالش و نوَسانهای مختلف، از زادگاه خودشان، با خانوادههایشان، با یارانشان، با جوانان بنی هاشم، مهاجرت میکنند از مدینه به خارج از مدینه، و مدینه خبر نمیشود.
این وضعیت مسلمانانی است که سینه چاک میکنند که ما برای اماممان چنین میکنیم و چنان میکنیم. شما اصلاً خبردار شدید که چه وضعیّت خاصّ و حادّی برای امامتان پیش آمد؟ اصلاً شما متوجّه شدید که با فوت معاویه که همۀ شما خبردار شدید، یزید که به جای پدر آمده چه کرد؟ متوجّه شدید که ابن زیاد چه طرّاحیها و اندیشههایی برای مبارزه با امام شما دارد؟ نه؛ مدینه دارد راه خودش را میرود. اذانها به موقع گفته میشود، مساجد به موقع پر میشوند، جماعتها تشکیل میشود، حجّاج به موقع از مدینه هم مثل شهرهای دیگر و مهمتر از همهجای دیگر به مکّه میآیند و حجّشان را انجام میدهند، حاجی میشوند و به مدینه برمیگردند و هیچ ربطی هم به این مسائل ندارد.
این ارتباط مهدویّت است با نهضت حسینی، یعنی الآن کسانی که فریاد العجل العجلشان به آسمان میرود، و پای میکوبند بر زمین که شدّت اشتیاقشان را به تعجیل در فرج برسانند، همین که امام زمان ظهور کنند، میشود: باشه بعد. بله میرویم؛ حتماً میرویم خدمتشان. کجا هستند ایشان؟ فلان جا. حتماً میرویم حضورشان، حتماً در اختیار ایشان قرار میگیریم. کی؟ فردا، پس فردا. حالا که نمیشود، اوایل هفته؛ حالا که نمیشود، بگذار ببینیم این وضعیتها به کجا منجر میشود؟
ائمّۀ اطهارِ ما همانطور که مقام معظم رهبری در کتاب انسان ۲۵۰ ساله طرّاحی کردهاند، تبیین کردهاند، یک وجودند که ۲۵۰ سال زندگی کردهاند. عاشوراشناسی باید به ما بفهماند، ما را متوجّه کند، آگاه کند که اگر وضعیت امامِ زمانشناسیِ ما این است که هست و اگر وضعیت ارتباط ما با امام زمان این است که هست و تعلیمات امام زمانیِ ما این است که هست، یکچنین وضعی خواهد بود در زمان ظهور امام زمان! مگر آن ارادههای الهی که جای خودش را دارد و ما بحثهایش را در کارگاه تفسیر سورهشناختی آیۀ شریفۀ «بقیّة اللّٰه خیرٌ لکم» بیان کردیم، ولی اینکه فکر کنید مردم میلیون میلیون، همانطوری که الآن در اربعین به کربلا میروند، میلیون میلیون میروند به دیدار امام زمان، مطمئن باشید در آن زمان چنین اتّفاقی نمیافتد!
اهل مدینه، اهل کوفه نبودند که چنین و چنان دربارهشان گفته باشیم و بگوییم؛ اهل مدینه بودند، در مدینة النبی ساکن بودند، مسلمان بودند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند، حج میرفتند و به امامت امام حسین افتخار میکردند. پیرو امام حسین بودند؛ امام حسین امامشان بود. پسر پیامبرشان بود، ولی این هم رفتارشان بود با امام حسین. یعنی امام حسین یک دو شبانهروز اینچنین سخت بر او گذشت، مدینه خبر نشد. از مدینه مهاجرت کرد، مدینه خبر نشد. بعدها مردم مدینه کمکم فهمیدند، آن هم بیشتر تحت تأثیر ردههای سیاسی که دچار یک مسئلۀ حاد شده بودند و یک باخت سنگین کرده بودند، چون دیگر امام حسین از دسترس آنجا خارج شده بود و پایۀ نهضت حسینی به قوّت گذاشته شده بود و این مسئلهای بود که دشمن بیش از همه و بهتر از همه درک میکرد.
این مسئله به این صورت اتّفاق افتاد و این قضیه مربوط به یک جمعیّت و یک جماعت و یک تاریخ نیست؛ این نشاندهندۀ یک مسائلی است که همیشه تکرارشونده است؛ این نشاندهندۀ آن است که اعتقاد به امامت امام تا چگونه تبیین شده باشد؛ ارتباط با امام تا چگونه رقم خورده باشد، ارتباط قلبی اصلاً بین پیروان و امام وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. کسانی که در مدینه بودند، مسلمانان خوب و مطرحی که حتّی در مدینه وجود داشتند و یک ماه بعد فهمیدند که امام حسین با اهل بیتشان، با عدّهای از بنیهاشم به عنوان یک بخش مهم کنده شدند از مدینه و رفتند، معنیاش این بود که ماهی یکبار هم احوال امامشان را نمیپرسیدند!
معنیاش این بود که امام حسین غریب بود، نه اینکه غریب شد؛ معنیاش این است که امام حسین مظلوم بود، نه اینکه مظلوم واقع شد. درست است که، بعداً به شدّت مظلوم واقع شد، ولی اوّلین ظلمها را از کسانی تحمّل کرد که ادّعای آنهمه مودّت و ولایت و پیروی و عشق و شیفتگی داشتند؛ به سرِ امام حسین قسم میخوردند؛ اگر امام حسین را در کوچهها و خیابانها اتّفاقی میدیدند، قربانصدقۀ امام حسین میرفتند، قربانصدقۀ بچّههای امام حسین میرفتند. هرگونه که از آنها برمیآمد ستایش و تجلیل میکردند از امام حسین، ولی نه اینکه برایشان مطرح باشد که امام حسین در مدینه هست یا نیست!!
پیروان امامی که برایشان مطرح نباشد که امامشان هنوز در این شهر هست یا نیست، کجای این شهر ساکن است، چگونه زندگی میکند، وضعیّتش چیست، آیا مصیبتی برای او رخ داده یا نداده، دیگر چه برسد به اینکه بفهمند اگر مصیبتی برای امام ما رخ داده، سهم ما چیست، ما باید چه کار کنیم. حدّاقلّش این است که برویم نزد اماممان و بگوییم یا ابن رسول اللّٰه شما چه امری میفرمایید؟ ما چه کار کنیم؟ ما دنبال شما راه بیفتیم؟ برنامه این است؟ یا اینجا بمانیم؟ دستور میفرمایید که اگر بمانیم چه کار بکنیم؟ اصلاً این حرفها نیست.
یقین کنید در مسئلۀ امام زمان و در مسئلۀ مهدویّت هم همین است، یقین کنید آن کسانی که الآن اینچنین شیفتۀ ظهور امام زمان هستند، از خودمان داریم صحبت میکنیم، همین ماهای نوعی، همین شماهای نوعی، یکچنین وضعیّتی را تکرار خواهیم کرد، یعنی نشان خواهیم داد که ما شیفتۀ این ظهور نبودیم که هیچ، حتّی اعتراض هم داریم و دنبال این میگردیم که چطور اعتراض کنیم؛ اعتراض کنیم که چرا از آنجا ظهور کردند، از اینجا ظهور نکردند؟ باور کنید روزی این بحثها خواهد شد که چرا ایشان به جای تکیه دادن به کعبه، مثلاً نیامدند قم؟ نیامدند مشهد؟ که اگر اینجا ظهور کرده بودند، وضع معلوم بود. و معلوم نیست چه وضعی معلوم بود، معلوم نیست که مشهد و قم با ظهور امام زمان چه میکرد.
اینها مسائلی است که سابقه دارد و سابقههایش قابل بررسی و تحلیل است و نتایج بررسیها و تحلیلها قابل تعمیم است. وقتی تعمیم داده شد، این خواهد بود، این وضع آیندۀ ماست؛ این وضع اعتقادات ماست؛ این وضع امامشناسیهای ماست؛ این وضع قربانصدقههایی است که ما جمعه و شنبه و غیر جمعه و شنبه، نثار پیشگاه امام زمان علیه الصلاة والسلام میکنیم.
اللّٰهمّ صلّ علیٰ محمّد و آل محمّد.
اجازه بدهید من یک تقاضا از شما بکنم و امیدوارم «نه» نگویید. روز اوّل محرّم است. اوّل محرّم از یک جهاتی از خود عاشورا هم مهمتر است، چون اگر ما درست شروع کردیم محرّم را، درست ادامه خواهیم داد و اگر درست شروع نکنیم، درست ادامه نخواهیم داد. هر روزی از آن را با یک چیزی سرگرم خواهیم شد، یکدفعه متوجّه میشویم عاشورا گذشت، یکدفعه متوجّه میشویم اربعین گذشت و فرقی با سالهای گذشته نکردیم.
: اگر اجازه بدهید، میخواهم روضه بخوانم. اینجوری هم نمیشود روضه خواند، باید فضا را تبدیل کنید به فضایی که بشود روضهخوانی کرد. نزدیک غروب است، نزدیک مغرب است، فضا را تغییر بدهید، این چند دقیقۀ باقیمانده را میخواهیم گریه کنیم. بله، میخواهیم روضهخوانی کنیم، میخواهیم مرثیهسرایی کنیم. میخواهیم به کمک همدیگر روضه بخوانیم، آخر امروز روز اوّل محرّم است. فردا امام حسین وارد کربلا میشوند، ما هم باید آماده باشیم، ما قاعدتاً باید کربلا میبودیم، استقبال میکردیم، مگر نه؟ یک طرّاحی خاصّی امروز دارم برای این روضهخوانی عصر اوّل محرّم در جمع شما. میخواهم یک مصاحبه بکنم. میخواهم مصاحبه کنم با امام پنجممان، امام محمّد باقر صلوات اللّٰه و سلامه علیه. یا محمّد بن علي، ایّها الباقر یا ابن رسول اللّٰه، یا حجّة اللّٰه علیٰ خلقه، انّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بک الی اللّٰه. وقتی مصاحبهشونده، امام ماست، آنوقت ما در مقام توسّل هستیم، در مقام توسّل میخواهیم از ایشان خواهش کنیم سؤالهای ما را جواب بدهند. از ایشان سؤالهای بهخصوصی داریم. امام محمّد باقر صلوات اللّٰه علیه، ظاهراً پنج ساله بودند که در کربلا حاضر بودند. یا ابن رسول اللّٰه، امامِ باقرِ ما، صلوات اللّٰه علیک، شما آن زمان یک کودک پنج ساله بودید در صحرای کربلا، شاهد خیلی چیزها بودید در صحرای کربلا، خیلی چیزها را هم بزرگترها نمیگذاشتند که شما متوجّه شوید، ببینید، ولی در همان حدّی که چیزهایی را دیدید، میخواهیم برایمان تعریف کنید، میخواهیم سؤالهای ما را جواب بدهید. میخواهیم از شما سؤال کنیم که وقتی به بزرگترهایتان نگاه میکردید، اوّل محرّم، دوّم محرّم، وقتی وارد کربلا شدند، حالشان چگونه بود؟ چه وضعی داشتند؟ چه حالی داشتند؟ وقتی شما از آنها سؤال میکردید، سؤالهایتان را جواب میدادند یا جواب نمیدادند؟ وقتی شما سؤال میکردید از بزرگترهایتان که ما برای چه اینجا هستیم؟ مگر ما عترت پیامبر نیستیم؟ مگر ما عزیزان پیامبر اسلام نیستیم؟ مگر ما عزیزترین افراد عالم نیستیم؟ اینجا در این دشت دور از وطن چه میکنیم؟ از اطراف این دشمنان چرا به سرِ ما میریزند؟ فوجفوج این دشمنان از کجا سامان میگیرند و به طرف ما میآیند؟ شما در عین اینکه در سنین خردسالی بودید، مثل بچّههای دیگر متوجّه میشدید که اینها دشمن هستند، اینها مسلّح هستند، اینها سرنیزه دارند، اینها تیر و کمان دارند، اینها شمشیرهای آخته دارند و هدف همۀ این اسلحههایشان شماها هستید. شما که اینها را میدیدید، خودتان چه حال و وضعی داشتید یا ابن رسول اللّٰه؟ بچّههای دیگر چه حالی داشتند؟ ما این روزها مشکلات خیلی معمولی داریم امّا فکر میکنیم دیگر مشکلات زندگی از حد گذشته و دیگر در اوج مشکلات قرارداریم، شما که در آن دشت و صحرا قرار گرفته بودید، دائم فوج فوج دشمن مسلّح اضافه میشد و صحرا را پر میکرد، شما چه حالی داشتید؟ مشکل شما در چه حد بود؟ جوابتان را بزرگترها چه میدادند؟ اگر صحبت از خوراک میکردید چه میگفتند؟ اگر شما صحبت از نوشیدنی میکردید، چه میگفتند؟ اصلاً حال و وضعی داشتند که شما بتوانید بگویید من تشنهام؟ حال و وضعی داشتند که شما بچّهها بتوانید بگویید به مادر، به پدر، به عمو، به عمّه بگویید: من گرسنه هستم؟ بچّههای خاندان پیامبر، عترت پیامبر، آگاهتر از این هستند که اطرافشان را نبینند، درخواستهایی بکنند که بزرگترهایشان از عهده برنمیآیند و نمیتوانند آنها را آرام کنند. وقتی که آرام نمیشدید، بزرگترهایتان چه میکردند؟ مخاطب ما امام باقر علیه الصلاة والسلام هستند در سنّ پنج سالگی در صحرای کربلا. تنها بچّۀ حاضر در صحرای کربلا هم نیستند، تعداد بچّهها در کربلا از جمله مسائلی است که دنبال نشده، اصلاً کسی دنبالش نرفته که تعداد این بچّهها چند تا بوده، سنّشان چقدر بوده، درکشان از مسائل چگونه بوده است، صحرای کربلا را میدیدند؟ نمیدیدند؟ بزرگترها چه خطّ مشی و روشی داشتند در ارتباط با بچّهها؟ دامن خیمهها بالا زده میشده یا نمیشده؟ در خیمهها بحث میشده که در کربلا چه اتّفاقاتی دارد میافتد یا بحث نمیشده. بزرگترها با هم صحبت میکردند یا نمیکردند؟ مصیبتهایی که یکی پس از دیگری خودش را نشان میداد، مطرح میشد یا نمیشد؟ اینها سؤالات ما است در شرایطی که تازه وارد محرّم شدهایم، در شرایطی که یکدفعه دیدیم روز اوّل محرّم است و فردا میشود روز دوّم محرّم و امام حسین وارد کربلا میشوند و داستانی شروع میشود متفاوت با همۀ داستانهای عالَم. شرایطی اتّفاق میافتد که امام زمانشان، نوۀ پیامبرشان، اسم میبرد شهرهای اطراف این صحرا را، میگوید اجازه بدهید در این شهر من زن و بچّهام را ساکن کنم، به هر شکلی که بشود! آقا نمیشود. در آن شهر ساکن شوم، نمیشود. به این سمت بروم، نمیشود. به آن سمت بروم، نمیشود. تنها کاری که اجازه میدهیم بکنید، این است که در این دشت بی نام و نشان بمانید و تسلیم ما شوید! و اگر تسلیم نمیشوید، اگر شعارتان هیهات من الذلّة هست، اگر فلسفۀ شما ذلّتپذیری نیست و عزّت و اقتدار است، ما هم روش دیگری داریم، ما هم بیرحمتر از آن هستیم که شما فکرش را بکنید! اینها سؤالات ما است از امام باقر امام پنجممان که این وضعیتها را برایمان شرح بدهند، برای ما بگویند که امام حسین، جدّشان، در کنار امام سجّاد، اینها همه در کنار هم هستند؛ سه تا امام ما در صحرای کربلا کنار هم هستند، امام سوّم، امام چهارم، امام پنجم؛ ما چقدر به حضور این سه امام در کربلا تا حالا توجّه داشتهایم؟ چه سهمی داشته در ذهن و فکر و عقیده و افکار ما حضور سه امام در کنار همدیگر؟ سه نسل امامت که قرار است از همدیگر ودایع امامت را به امانت بگیرند، پیشوایی از این نسل به آن نسل و از این نسل به آن نسل منتقل بشود. امام بعدی ما در صحرای کربلا بعد از امام حسین حضور دارند. امام بعد از امام بعدی ما حضور دارند در سنّ کودکی. چقدر به اینها توجّه کردهایم این امامِ بعد از امام آیندۀ ما در کربلا چه چیزهایی را مشاهده میکند و پیش از امامت خودش چه چیزهایی را باید دیده باشد و بعد آن امامت را به عهده بگیرد. امام سجّاد به عنوان امام بعدی، کجای این موقعیّت قرار دارد؟ صحنهها را چگونه میبیند؟ ما باید از امام سجّاد، امام چهارممان سؤال کنیم: یا ابن رسول اللّٰه، پدر شما، یا از امام باقر امام پنجممان سؤال کنیم جدّ شما وقتی وارد کربلا شدند و پاسخهای اینچنین دریافت کردند، چه حالی داشتند؟ در چه شرایط روحی قرار گرفتند؟ به شما چه گفتند؟ چه تصمیمی گرفتند؟ آن طرّاحی که کردند برای زندگی در صحرای کربلا چه بود؟ خیمهها را چگونه زدند؟ خیمهها را در چه حالی زدند؟ آیا اشک از چشمانشان جاری بود؟ زمانی که خیمهها را میزدند، چه حال روحی داشتند؟ ما اگر آنجا بودیم، چه میدیدیم؟ چه صحنههایی را مشاهده میکردیم؟ خانمها چه وضعی داشتند؟ آقایان چه وضعی داشتند؟ اصحاب امام حسین در چه شرایطی بودند؟ چگونه محاصره شده بودند؟ چگونه میخواستند در آن شرایط سخت و حادّ، زندگیشان را ادامه بدهند؟ چه طراحیهایی میتوانستند برای زندگیشان داشته باشند؟ یک وضع زندگی که ناگهانی در آن قرار گرفتند و اصلاً انتظارش را نداشتند.
آن همه نامه از طرف کوفه و الآن مواجه شدهاند با لشگری که از کوفه آمده و دائم در حال افزایش است، همۀ لشگرها از کوفه اعزام میشوند؛ از همان کوفهای که قرار بود پیشباز امام بیایند، از همان کوفهای که قرار بود امام را بپذیرند به عنوان امام خودشان؛ زندگیشان را در اختیار امامشان قرار بدهند، در نامهها این حرفها بود: بیا به کوفه، وضع خوب است، هوا خوب است، شرایط فراهم است، باغها پرمیوه است، مراتع سرسبز است، همهچیز درست است، بیا، بیا، بیا. حالا در چه شرایطی قرار گرفتهاند؟ در محاصرۀ دشمنان خونخواری که به آنها اجازه نمیدهند که نه از این طرف بروند، نه از آن طرف بروند، و حتّی به آنها اجازه نمیدهند یک زندگی معمولی داشته باشند. صریحاً دارند به آنها میگویند ما آنچنان شما را تحت فشار و آزار و شکنجه قرار میدهیم در این صحرای داغ و سوزان، که تسلیم ما شوید و چارهای جز تسلیمِ ما شدن نداشته باشید! این وضعیّت اصلاً باورنکردنی نبود برایشان، به همین حساب امام حسین در بین راه، آن زمانی که متوجّه شدند در منزل زباله که مُسلِم شهید شده، هانی شهید شده، عبد اللّٰه بن یَقطُر شهید شده، نامۀ امام حسین را هیچکس ندیده، نخوانده. آن زمان خطبهای ایراد کردند و گفتند: رها کنید، بروید؛ هرکس به امید فتح و پیروزی آمده، رها کند، برود؛ جز کشتهشدن، جز شهادت، جز زجر و شکنجه، جز مصیبت بعد از این هیچچیز بر سر راه ما نخواهد بود.
خدا این روضهخوانی را از همۀ ماها و شماها قبول کند و همۀ نابسامانیهایمان را سامان بدهد.